یادمان باشد :
همیشه ذره ای حقیقت پشت هر "فقط یک شوخی بود"
کمی کنجکاوی پشت "همینجوری پرسیدم"
قدری احساس پشت "اصلا به من چه"

برچسبها:
نوشته شده در شنبه 26 اسفند 1391برچسب:یادمان باشد,همیشه,خقیقت, ساعت 15:42  نویسنده کیمیا
یادمان باشد :
همیشه ذره ای حقیقت پشت هر "فقط یک شوخی بود"
کمی کنجکاوی پشت "همینجوری پرسیدم"
قدری احساس پشت "اصلا به من چه"
دستانم بوی گل میداد
مرا به جرم چیدنش متهم کردنند اما هیچ کس فکرنکرد شاید گلی کاشته باشم...
عشق زیربارون موندن باهم نیست
عشق آن است که یکی برای دیگری چتری باشد
وآن دیگری نفهمدکه چرا خیس نشد...
خیلی ازیخ کردن هایمان از سرما نیست
لحن بعضی ها زمستونیه...
انکار کردن حقایق ، حقیقت رو عوض نمی کنه...
لحظه ها را گذراندیم تا به خوشبختی برسیم
غافل از این که لحظه ها همان خوشبختی بودند...
بعضی آدم ها همیشه نمکدان اند،
مراقب زخم هایمان باشیم ...
حــواسمــون بــاشـه..
دل آدما...!!
شیشـه نیست که روی آن...!!
هــــــا کنیم...!!
بعد با انگـــشت قـــ♥ ـلب بکشیم و...!!
وایسیم آب شـــدنش رو تماشــــا کنیم...!!
و کیـــــف کنیم...!!
رو شیشه نـــازک دل آدمـــا..
اگـــه قلبــــــ♥ ـــی کشیدی...!!
باید مــــــــردونـه پـــــــاش وایســــتی...!!!
این توریست کفش خود را به یک بی خانمان برزیلی هدیه میکند
من فقط دارم سعی میکنم همرنگ جماعت شوم ...
اما میشود کمی کمکم کنید؟؟!!
آی جماعت ...
شما ها دقیقا چه رنگی هستید؟
این روزها همـــه آدمــ ـها درد دارند ؛
درد پول . . .
درد عشـــق . . .
درد تنهائی . . .
این روزها چقدر یادمان می رود زنـدگی بڪنیم ...
پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری
هستم که میام تا قلبم را با تمام وجودم تقدیمت کنم. دختر لبخندی زد و گفت ممنونم.
روي تخته سنگي نوشته شده بود : اگر جواني عاشق شد چه کند ؟
من هم زير آن نوشتم : بايد صبر کند .
براي بار دوم که از آنجا گذر کردم زير نوشته ي من کسي نوشته بود : اگر صبر نداشته باشد چه کند ؟
من هم با بي حوصلگي نوشتم : بميرد بهتر است .
براي بار سوم که از آنجا عبور مي کردم ، انتظار داشتم زير نوشته من نوشته اي باشد ، اما ...
زير تخته سنگ ، جواني را مرده يافتم !
آدامـس هـا بُـزُرگـتَـریـن اَسـاتـیـدِ مَـعـنَـویَـت هَـسـتَـنـد؛
اَز کـودَکـیـمـان تَـلـاش مـیـکُـنَـنـد بـﮧ مـا بِـفَـهـمـانَـنـد: "هـیـچ
شـیـریـنـے اے مـانـدِگـار نـیـسـت...!
اینجا زمین است . ساعت به وقت انسانیت خوابیده...
اینجا زمین است رسم آدمهایش عجیب...
اینجا وفتی گم میشوی به جای اینکه دنبالت بگردند فراموشت میکنند... اینجا وقتی قهر میکنی به جای اینکه دستهایت را محکم تر بگیرند شانه هایشان را بالا می اندازند و میگویند هرطور راحتی... اینجا دوست دارند کسانی را که در زندگیشان نقش بازی میکنند و رد میکنند کسانی را که در زندگیشان نقش دارن... اینجا وقتی میروی پشتت به جای دست دل تکان میدهند... اینجا درددلهایت را میشنوند تا یاد بگیرند چگونه دلت را به درد بیاورند... اینجا کسی که همه دنیای توست منت دیگری را میکشد... اینجا به تاوان دل شکسته شان هزاران دل خواهند شکست... اینجا چشمها را هم بشوری جور دیگری هم ببینی باز هم فرقی ندارد...
این روزها پر است از انسانهایی با ظاهر زیبا
که هر روز لباسی نو بر تن میکنند
ولی نزدیکشان که میشوی
بوی کهنگی اندیشه هایشان
خیلی آزارت میدهد
آدما رو زیاد تنها نذارین
تو تنهاییشون یه دنیایی برا خودشون میسازن
که دیگه شما توش نیستین !!!
از من تا خدا راهی نیست
فاصله ایست به درازای من تا من …
و در این هیاهوِی غریب …
من ، این من را نمیابم!
بازار سنگ فروش ها كجاست؟..
به دنبال سنگی كمیابم...
آیا سنگ صبور هم می فروشند؟......
نوشت “قم حا ” …
همه به او خندیــــــــــــــــدند!!
گریــــــــــــــــــــــست …
گفت به “غم ها ” یم نخندید…
که هر جور نوشته شود درد دارد!!
از ته به سر بخوان
تا مــــــــنِ آن روزها را بشناسی…!!
![]() |
||
فریاد نمیزنم...
|