خیلی ازیخ کردن هایمان از سرما نیست
لحن بعضی ها زمستونیه...
برچسب‌ها:
نوشته شده در شنبه 26 اسفند 1391برچسب:لخن زمستونی,لحن بعضی ها,سرما,دل شکستن,ساعت 14:51 نویسنده کیمیا
برچسب‌ها:
نوشته شده در شنبه 26 اسفند 1391برچسب:لخن زمستونی,لحن بعضی ها,سرما,دل شکستن,ساعت 14:51 نویسنده کیمیا
برچسب‌ها:
نوشته شده در شنبه 26 اسفند 1391برچسب:تنهایی,بدتر از تنهایی,آدم های مجازی,,ساعت 14:24 نویسنده کیمیا
انکار کردن حقایق ، حقیقت رو عوض نمی کنه...
برچسب‌ها:
نوشته شده در شنبه 26 اسفند 1391برچسب:,ساعت 14:17 نویسنده کیمیا
زندگی زیباست چشمی باز کن
گردشی در کوچه باغ راز کن
هرکه عشقش در تماشا نقش بست
عینک بدبینی خود را شکست
برچسب‌ها:
نوشته شده در شنبه 26 اسفند 1391برچسب:زندگی زیباست,عینک بدبینی,ساعت 14:9 نویسنده کیمیا
لحظه ها را گذراندیم تا به خوشبختی برسیم
غافل از این که لحظه ها همان خوشبختی بودند...
برچسب‌ها:
نوشته شده در شنبه 26 اسفند 1391برچسب:,ساعت 13:55 نویسنده کیمیا
بعضی آدم ها همیشه نمکدان اند،
مراقب زخم هایمان باشیم ...
برچسب‌ها:
نوشته شده در جمعه 25 اسفند 1391برچسب:,ساعت 1:16 نویسنده کیمیا
حــواسمــون بــاشـه..
دل آدما...!!
شیشـه نیست که روی آن...!!
هــــــا کنیم...!!
بعد با انگـــشت قـــ♥ ـلب بکشیم و...!!
وایسیم آب شـــدنش رو تماشــــا کنیم...!!
و کیـــــف کنیم...!!
رو شیشه نـــازک دل آدمـــا..
اگـــه قلبــــــ♥ ـــی کشیدی...!!
باید مــــــــردونـه پـــــــاش وایســــتی...!!!
برچسب‌ها:
نوشته شده در جمعه 25 اسفند 1391برچسب:,ساعت 1:0 نویسنده کیمیا
این توریست کفش خود را به یک بی خانمان برزیلی هدیه میکند
برچسب‌ها:
نوشته شده در سه شنبه 22 اسفند 1391برچسب:,ساعت 14:9 نویسنده کیمیا
من فقط دارم سعی میکنم همرنگ جماعت شوم ...
اما میشود کمی کمکم کنید؟؟!!
آی جماعت ...
شما ها دقیقا چه رنگی هستید؟
برچسب‌ها:
نوشته شده در دو شنبه 21 اسفند 1391برچسب:,ساعت 22:40 نویسنده کیمیا
حکایت عجیبی است...!
رفتار ما را خدا میبیند و می پوشاند
مردم نمیبینند و فریاد میزنند...!!!
برچسب‌ها:
نوشته شده در دو شنبه 21 اسفند 1391برچسب:,ساعت 21:55 نویسنده کیمیا
این روزها همـــه آدمــ ـها درد دارند ؛
درد پول . . .
درد عشـــق . . .
درد تنهائی . . .
این روزها چقدر یادمان می رود زنـدگی بڪنیم ...
برچسب‌ها:
نوشته شده در دو شنبه 21 اسفند 1391برچسب:,ساعت 21:43 نویسنده کیمیا
پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری
هستم که میام تا قلبم را با تمام وجودم تقدیمت کنم. دختر لبخندی زد و گفت ممنونم.
تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد.حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت.
بقیه در ادامه مطلب
برچسب‌ها:
نوشته شده در پنج شنبه 17 اسفند 1391برچسب:,ساعت 19:49 نویسنده کیمیا
تبادل
لینک هوشمند
آمار
وب سایت: